۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

آیینه . آینده /پیر مرد مشتری کافی .............

  ساعتهای 6:30 پیرمرد   وارد کافی شد و نیما : . بچه ها کجایین .
 
مهرداد من میرم نمایشگاه هر چند اوضاع اتومبیها دست کمی از کافی نداره .

 قیافه کاملا عادی داشت شیک پوش بود  کت و شلوار و مو هایی اتو کشیده

 عینکی ته استکانی بالای چشمش و ساعتی زنجیر دار متصل به آن و
 کفشهایی واکس زده . نزدیک میزش رفتم  . ناگفته نماند چند میز آنطرف تر عده ای نشسته بودن از مشتری ها که چشم قشنگ هم میانشان بود و برق چشمان زیباش همه جا رو کور کرده بود و باز با دیدنم تبسمی بر لبان خوشرنگش نشست . و من در جوابش اخم  همراه با تبسم . سافارش پیرمرد اتو کشیده تا نخورده رو گرفتم و براش بردم و سرش رو بالا کرد و منو خطاب قرار داد . لطفا اینجا بشینید .

مهرداد: آخه نمیشه  مشتری ها زیاد ن . چیزی میخاین در خدمتم (وا نکنه نه بابا خاک تو سرم چه فکریه :)   )

بله در خدمتم .

مرد مسن:  هیچی فقط دوست داشتم  کسی کنارم بشینه و فقط به حرفهام گوش بده

 مهرداد: ( برو عمو  چند سالیه خودم فقط حرفهای خودم میشنوم ) باشه بفرمایید . الان پسرم میاد دنبالم  ازتون میبخاوم اینجا شیک باشه . همه جا بدرخشه و همه چیز عالی باشه  همه چی بوی خوب بده .

مهرداد: (امروز از اون روزاست )  بوی خوب ؟ گلاب به روتون مگه ..........

 
مسن : نه قصد جسارت نداشتم آخه پسرم رو میخوام تو بهترین وضعیت ببینم . در ضمن این آهنگ  اصلا خوب نیست  ریتم ش برا اینجا مناسب نیست  . آخه جوان  امروز خصواصا مشتری  ها مظهر خالقی  گوش می ده ؟

 مهرداد:  ( فک کنم میخواد وسط کافی برقصه )

 در باز شد و جوانی اونو بلند کرد . اون رو برد داخل ماشین برای پرداخت
 صورت حساب برگشت . کنکاویم بهم اجازه نداد نپرسم .

میبخشین شما پسرشون هستین خیلی منتظرتون بود ؟

 نه نیستم یکم فراموشی داره اصلا ازدواج نکرده تنها آشناش من هستم  که ازش مراقبت  میکنم . هر روز برا دیدن دوستش یا فرزندش میره  یه جایی یا پارک یا ....... و به  امید واهی منتظر میشه  .........

 

 

 

۲ نظر:

  1. آخی .. بیچاره آقای پیرمرد ..
    اما کلک ، داستان پیرمرد باعث شد از سر موضوع پسرک چشم آبی زیر آبی در بری .. شماره دادی بهش زنگ زد ؟ :D

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه اگه اینطور بود که اثین همه سال تنها نبودم

      ای کلک خوب بلدی چند تا کلاس برامون بزارD:

      حذف