ساعتهای 6:30 پیرمرد وارد کافی شد و نیما : . بچه ها کجایین .
قیافه کاملا عادی داشت شیک پوش بود کت
و شلوار و مو هایی اتو کشیده
عینکی ته استکانی بالای چشمش و ساعتی زنجیر دار متصل به آن و
مهرداد: (
برو عمو چند سالیه خودم فقط حرفهای خودم
میشنوم ) باشه بفرمایید . الان پسرم میاد دنبالم
ازتون میبخاوم اینجا شیک باشه . همه جا بدرخشه و همه چیز عالی باشه همه چی بوی خوب بده .
مهرداد: ( فک کنم میخواد وسط کافی برقصه )
در باز شد و
جوانی اونو بلند کرد . اون رو برد داخل ماشین برای پرداخت
نه نیستم یکم
فراموشی داره اصلا ازدواج نکرده تنها آشناش من هستم که ازش مراقبت میکنم . هر روز برا دیدن دوستش یا فرزندش
میره یه جایی یا پارک یا ....... و به امید واهی منتظر میشه .........
مهرداد من میرم نمایشگاه هر چند اوضاع اتومبیها دست کمی از کافی نداره .
کفشهایی واکس زده
. نزدیک میزش رفتم . ناگفته نماند چند میز
آنطرف تر عده ای نشسته بودن از مشتری ها که چشم قشنگ هم میانشان بود و برق چشمان
زیباش همه جا رو کور کرده بود و باز با دیدنم تبسمی بر لبان خوشرنگش نشست . و من
در جوابش اخم همراه با تبسم . سافارش
پیرمرد اتو کشیده تا نخورده رو گرفتم و براش بردم و سرش رو بالا کرد و منو خطاب
قرار داد . لطفا اینجا بشینید .
مهرداد: آخه نمیشه مشتری ها زیاد ن .
چیزی میخاین در خدمتم (وا نکنه نه بابا خاک تو سرم چه فکریه :) )
بله در خدمتم .
مرد مسن: هیچی فقط دوست داشتم کسی کنارم بشینه و فقط به حرفهام گوش بده
مهرداد:
(امروز از اون روزاست ) بوی خوب ؟ گلاب به
روتون مگه ..........
مسن : نه قصد
جسارت نداشتم آخه پسرم رو میخوام تو بهترین وضعیت ببینم . در ضمن این آهنگ اصلا خوب نیست
ریتم ش برا اینجا مناسب نیست . آخه
جوان امروز خصواصا مشتری ها مظهر خالقی گوش می ده ؟
صورت حساب برگشت . کنکاویم بهم
اجازه نداد نپرسم .
میبخشین شما
پسرشون هستین خیلی منتظرتون بود ؟
آخی .. بیچاره آقای پیرمرد ..
پاسخحذفاما کلک ، داستان پیرمرد باعث شد از سر موضوع پسرک چشم آبی زیر آبی در بری .. شماره دادی بهش زنگ زد ؟ :D
نه اگه اینطور بود که اثین همه سال تنها نبودم
حذفای کلک خوب بلدی چند تا کلاس برامون بزارD: