۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

خوشبختی ...!

راوی میگه :



باز راه میرفت نمیدانم به کجا ء حدود 70 کیلو و قدی 180 سانت لاغر و تکیده با چند برآمدگی روی بازوی چپش نگاهای ذهن های کنجکاو را که درنگی کوتاه میکردند و هر کدام یا نیشخند یا با چشمانشان میگفتند طفلکی را به خود وا میداشت . تاریکی و خلوت  گمان کنم خیلی میپسندد چون سرش را بالا گرفت تبسمی تلخ گونه نثار جیر جیرک روی اسفالت کرد که داشت کنسرت شبانه اش را اجرا میکرد . گذشته عذابش میدهد اما او این شکنجه را نوازش میداند . عذاب هایش پشت سر هم اما به
آنها خو گرفته بود در اطاق تارکی که لامپهایش فقط چند بار روشن شدن  .همیشه تا لحظه اخر به سمت روشنی میرود ما باز روشنی پشت سرش و تاریکی در روبه روست . شاید هزینه  ای برای ماندن ! دیدن چهر ه اش هنگام تاریک شدن روشنایی دیدن دارد . باز دوباره  راه را در پیش میگیرد راه رفتن در سنگلاخی پر از چاه و چاله و هر چند بار هم  تاریکی سقلمبه ای نثارش میکند و با باسن پهن زمین میشود دستانش بر زمین مینهد  دستانش را گزنده ای از روی طبیعت ذاتیش میگزد . غم انگیز است اما او دانا به نظر میرسد . سوق دادن افکارش به سمت وسوی خاطرات خوش . دیگر مغز کارگر نیست قلب فرمان میدهد باز پیروزی برای تاریکی نه وی . این سرنوشت را باید قبول کرد ؟ راهی به سوی خوشبخیتی و آسایش نیست .اما او خداوند خویش است و خداهای کاذب درون ش را بیرون نهاد .خوشبختی همین است  حتی ماندن در تاریکی برای او دیدن تابش یک میلیونیووم ثانیه نور هم کافی بود . تا قلب و مغز و لبخندش یکی شود ............


پ ن: خیلیییییی وقته همه جا تاریکه ..................


۱۰ نظر:

  1. نه مه باورم نیو تو ولیم دل بکنی او ..... بایده لات گرده بیشی بخنی

    چه بی آو عشق چه بی عشق پاکت چیه کو ای خدا بکی دلت چی دلم بیبچاره بو

    خوت وتی دوست دیرم خوت وتی بی تو مرم وتی دی و ای خدا تو ای عشق اخرم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شما ؟؟؟ عشقی در زندگیم نیست و به کسی چیزی نگفتم . (و کی وتم دوس ت دیرم )؟؟!!

      اسمت و میگفتی نمیشناسم

      حذف
  2. ههخخخخخخخخخ بازم حالت و گرفتم . نیما هستم کوره یه سر به خانه ما بزن تلفنت دسترس نیست خانومم گفت کلیدا رو بهش دادی باز چی شد . این کجاش خوشبختیه .دستتم اگه فیستول دیالیز که دیگه بهش احتیاج نداری عمل کنی بازم همون مهرداد میشی هر چند الانم فرقی نداری
    خودمونیم خوب پته ما رو میریزی رو آب دوستان که اینجا رو میخونن الان فک مینن ریس کافی چقدر سخت گیره آدر اینجا هم کلاغ همیشگی داد حقوق این دو ماه و فعلا دندون رو جیگر بزار خخخههههه حقوق اونا رو میدم جز تو اونا صبر ندارن ولی تو از این لحاظ خوبی دعواهای بین همکارا پیش میاد کلیدا رو گفتم

    پاسخحذف
  3. سوق دادان افکار به سمت خاطرات خوش...
    خیلی حال ادم رو میگیره گاهی...

    حس خالی شدن بود تو این نوشته :)

    پاسخحذف
  4. سوق دادن افکارش به سمت وسوی خاطرات خوش
    واما برداشتی متفاوت از آیدین ..
    دقیقن کجکاو شدم افکار خوشش چی بوده ؟ مربوط به شب جمعه ها میشه داداشی ؟ :D

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یه جوراییی البته شب جمعه یک درصدش بوده گمانم :)

      حذف
  5. بهترین دوست (وبابایی دنیا) :-دی عالیییییییییییییییییییییییییییییییی بود من ازت سواستفاده نکردم چون خیلیا گفتن همفکری و کمکهای انچنانیت فراموش نکردم و در ضمن وظیفه یک بابای خوب هم همینه .. خودت میتونی این اوضاع رو درست کنی و این خاطرات هر چند شیرین رو رها کنی و یک جفت خوشگل جفت و جور کنی -:دی

    پاسخحذف