۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

کریسمس 2014 شب یلدا// بابانوئل / متفاوت..............!




صورتش را تا  اخبیه  به پیرایه ای شگفت آراسته بود

نه به مثال شب های ماضی اخر این  تاریکی و این آسوده خیالی همین

یک شب است بی فرجام عاقبت لخت لخت و پای کشان و لنگان لنگان

خیابان را که سم کوبی روزگار جافی و مردمان غدار به دیده بود میپیمود

چند تن از کنارش راهوار بگذشتند

و خو درا بر بام همسایه انداختند راستش نمی دانم

قصد و مقصود ساه پوشان سیاه نصبان در آن تاریکی که تنها ورشناییش ماهتاب

 4 بود چه میکردند ء در این شب مقمر پاسبانی از دور نمایان میشد که با چماق

که ماتحتش را میخاراند لنگ لنگان پیش می آمد

آغز سحنش با وی چنین بود : کیستی و در پی چیستی بدین ظلمات ؟

از این سوال در گذر خود هم نمی دانم راه را گم کرده ام

باز پرسیدنش گرفت: ناهمگون و افتان و خیزان میروی ؟

تاریکی است جناب مفتش

پسبان گلویی صاف کرد  پاسخم رابده ای شبابیز

راستش در سال یک بار بدین سان پشت دیوارهای توانگر

 بیستادمی و ماهتاب را نگاه کردمی و با وی افسونی خواندمی

و نفوذ سماء در پیشم روشن گردد

بهالحال صورت را نمیبندم و صورتاین برایم آشکار گردد

ولی زنهار یک سال و همین یک شب و انتظار و باز فردا  روشناییش تا

آدینه سال بعد در قفای چره گلگون و خندان پنهان میگردمی

پسابان: اما ظن من به تو فرو ننهاد ای شبگیر تار  از تو میگذرم

 ولی کارت به مثال میخی بر سنگ نهادن است

راهش را در تنگنای معبر در پیش گرفت اطرافش خانه هایی 

که تا فلک با سنگ رخام  پوشیده شده بودن یک سردی درونشان موج میزد

به سوی افق بلند خرامید و نقابش را به ظلام بپوشاند

خاست تا اخبیه را تهذلیب کند با ّ برفهای یخ شده چون نومید شد

 ادامه به مثال سالهای گذشته

هیونان و خوکان صدایشان به گوش میرسد که دارن مرغ خوش آواز

روی درخت را تکه تکه میکنند راه دراز و مقصود خود را در چتر 

ظلمات  پناهن نهاده باید رفت شبی بلند و سرد . دانه های برفیرایه

 را از صورتش به زمین گستراندد . شبیه خون بود !

زاهدانی دید که از چند کنشت و دیر و مس جد و خانقاه 

برون آمدند ء زاهدی را دید به دور از جماعت و بدور از مرائیان

 روزگار جامه ای خلق بر تن رخساری روشن و محاسنی بلند که 

بر روی   برویایی خلق دارد زیر لب زمزه ای سرم میزند و بعد

 زمزمه  نی را بر لب نهاد و صدای نی موی را برتن سیخ کرد در

 ان سرما که جنبنده ای به چشم نمیخورد چنین وضعی و چنین جامه 

و حالتی ء برایش جالب بود او بابانوئل است که در شب یلدا 

نی را چنان سوزناک مینوازد ؟

متنکر به پیش رفت ء چشمانش نمیدیش مشعله  و شمعی

 نبود ولی صدای نی

را در پیش گرفت

چراغ را که درسبویی خاموش نهد بود روشن کرد

 پیشش نشست صدای نی

اورا در آن اول دی به جاهایی میبرد که چند قطره اشک

 که بی ملاحظه صوراتش را نم داد و برف زیر پاش را

 ّ کرد ء از دست به جیبش برد .

درویش صدای نی را خاموش کرد و زیر لب گفت: صعبا

 زرو سیم این فانی دیار مثال شوخ بدن است ولاغیر

پاسخ درویش را داد : نه ای پارسا دستمالی بر صورت 

نهم تا رخسارم را از گرد وخاک و سرما رها سازم

 زاهد: بر سرای در رسین کاری بس ناممکن و راهش 

سنگلاخ و راه رفتن  در آن ناممکن

هر چند ناممکن سخن گفتن در آن دیار کاری ست آسان !

 بودند که یک شبه 7 وادی را درنوردیدند و باز بودنند کسانی

 که 100 ساله به در سرای باب اول نرسیده   این فنا را ترک گفتند

زاهد باز بر زمین خشک بنشست و صدای نی فضا را پر کرد

 و به اشارتی وی را گفت که از آن بارکه راه برود

 خواست سوالی دگر پرسد . نه  زاهد بود و نه مشعل فقط آواز

 نی فشای حزن انگیز را پر میکرد 

پ ن: یلدای امسال طولانی متفاوت 

پ ن: نوستالژی پر پیمان بچه بودیم  یلداهاش و برفهاش دوس داشتیم یک وضعی بود ..........

۲ نظر:

  1. خیلی قشنگ بود . تو دیگه مهندس شبکه ای فلسفه رو رها کن و ادبیات قلمبه سلمبه . باز هم گنگ نویسیهاتو دوست داشتم . خوشبختانه من دیگه از این جماعت هزار رنگ که باطن اکثرشون کثیفه و اونو میپوشونن رها کردم . خیلیاشونو خودشون جای همه جار میزنن . جای همه مینویسن . بدونه شناخت کمی از طرف مقابل یا مثلا کسانی رو که باید چرندیات رو قبول کنند . خودت باش که هستی سال 84 یادت نره توی بیمارستان . روی تختت تجربه بدی بود معذرت یادآوری میکنم اما به نظرم اونموقع برات لازم بود . شستشوی معده بعدش باز بخیه روی دستات امیدوارم درس گرفته باشی . اون خط 937- ---- 721 چرا دسترس نیست . تهران نیا خودمون هم از تهران میریم با این دود و دم و بخار و غبار آدمای متظاهرش

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ایرج جان زندگی و فلسفه با هم اخت برادری بستن :)

      دورادور خبرای شیرینکاریاتو دارم :)))))

      بزار حرف بزنن یا بنویسن عقیده شخصیشونه به ما ها ربطی هم نداره چون افکار شخصیشونه .

      نه من شمال میرم جای تهران :)

      حذف