از سال
های اولیه اش میگذرم از زمان و مکان اون
چون هنوز بین هردو گیر افتادم . 10 و 12 رو هم ازش عبور کرده بودم خاطره ای تلخ و زشت 12 سالگی و پسری زخمی و
همراه با کابوس های شبانه تجاوز گروهی عده ای
درون پارک همان 12 سالگی گرد پیری رخسارش را سپید کرد افکار مبهم . مزه آلتی که به زور در دهان تپانده شد . ترس از
دانستن پدر و مادر اگه بفهمند اگه دوست !
دوستی که نبود همسایه ای یا همکلاسی اگه بفهمند ان هم با جو شهر آفت زده سنت گرای
در غرب. با خود زمزه میکرد چطور میشه خودم رو بکشم . اگه به معلمم بگم چی بیخیالش
شاید اون هم مانند آنها باشه و از این فرصت که نمیتومنم بگم که به زور منو مورد
تعرض قرار دادن سوء استفاده کنه . محیط خونه
همانند دره ای بی انتها به نظر میرسید و آدمهای داخلش بی تفاوت . چند سالی گذشت اما محیط خونه آروم نشد بدتر شد . و من همیشه یک چیز مد نظرم بودو آن هم پیدا کردن ان 2 . تا وقایع مختلفی افتاد که به دلیل طولانی بودن مختصر مینویسم . تا چند نفری درون زندگیم وارد شدن اما خیلی زود مثل همیشه میشد من و من . اونها مقصر بودن قطعا آره مهرداد خیانت کردن دروغ میگفتن . سرکارت میزاشتن . صبر کن ترمز آیا حقی برای انتخاب کردن براشون گذاشتی . ؟ حالا جواب بده .حق و انتخاب لطفا بحثو سیاسی نکن من هیچ حقی تو انتخابات ندارم . ای احمق میگم از دید اونها به خودت نگاه کردی چرا عمری با تو باشن ؟ براشون فایده ت چیه .؟ و....... پس ببین باز مثل همیشه اگه همه شهر ور چرخ بزنیم سودی نداره جز اینکه بنزین اتومبیلم تمام بشه و تو هم فشارت بره بالا . بحث و تموم کن مهرداد .
همانند دره ای بی انتها به نظر میرسید و آدمهای داخلش بی تفاوت . چند سالی گذشت اما محیط خونه آروم نشد بدتر شد . و من همیشه یک چیز مد نظرم بودو آن هم پیدا کردن ان 2 . تا وقایع مختلفی افتاد که به دلیل طولانی بودن مختصر مینویسم . تا چند نفری درون زندگیم وارد شدن اما خیلی زود مثل همیشه میشد من و من . اونها مقصر بودن قطعا آره مهرداد خیانت کردن دروغ میگفتن . سرکارت میزاشتن . صبر کن ترمز آیا حقی برای انتخاب کردن براشون گذاشتی . ؟ حالا جواب بده .حق و انتخاب لطفا بحثو سیاسی نکن من هیچ حقی تو انتخابات ندارم . ای احمق میگم از دید اونها به خودت نگاه کردی چرا عمری با تو باشن ؟ براشون فایده ت چیه .؟ و....... پس ببین باز مثل همیشه اگه همه شهر ور چرخ بزنیم سودی نداره جز اینکه بنزین اتومبیلم تمام بشه و تو هم فشارت بره بالا . بحث و تموم کن مهرداد .
صبر کن
خیلی تند رفتی
آره
شرمنده سرعتش زیاده
نه باو.
میگم اونا همون اول میتونستن راه خودشونو برن
خنده
داره خوب مهرداد وقتی تو براشون راه و
انتخاب کردی اونا چاره ای
نداشتن جز اینکه این بازی رو باهات ادامه بدن . دروغ . گفتن . کلک زدن . سرکارت گذاشتن
نداشتن جز اینکه این بازی رو باهات ادامه بدن . دروغ . گفتن . کلک زدن . سرکارت گذاشتن
وقتی تو
مهره ها رو براشون چیدی اونا هم راهی جز بازی کردن البته به روش خودشون نداشتن
اینم در
خونتون : خواهشا مهرداد دیوونه بازی در
نیار . فردا هم هر وقت خاستی برو کافی کلید
خودمو به ژیار دادم .........
ساعت 11
شب گذشته چه صحنه مزخرف اما زیبا و خلوتی داره درون شهر قدم زدن . سری به نیمکت
بزنم . ای نیمکت نامرد دو تا ی دیگه به روش نشستن و اون هم داره کیف میکنه از کنارش فقط رد شدم اون هم از روی ناچاری
سلامی کرد . حسی بود که یک وزنه 70 کیلوی با ارتفاع 180 سانتی که بین هوا و زمین
معلقه . ساعت 2:30 درون خانه . صدای پدر بلند شد فقط : در
رو بستی ؟...........