۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

28 سالگی در امروز........


 
 

از سال های اولیه اش میگذرم  از زمان و مکان اون چون هنوز بین هردو گیر افتادم . 10 و 12 رو هم ازش عبور کرده بودم  خاطره ای تلخ و زشت 12 سالگی و پسری زخمی و همراه با کابوس های شبانه تجاوز  گروهی عده ای درون پارک همان 12 سالگی گرد پیری رخسارش  را سپید کرد افکار مبهم . مزه  آلتی که به زور در دهان تپانده شد . ترس از دانستن پدر و مادر اگه بفهمند  اگه دوست ! دوستی که نبود همسایه ای یا همکلاسی اگه بفهمند ان هم با جو شهر آفت زده سنت گرای در غرب. با خود زمزه میکرد چطور میشه خودم رو بکشم . اگه به معلمم بگم چی بیخیالش شاید اون هم مانند  آنها باشه و از این فرصت که نمیتومنم بگم که به زور منو مورد تعرض قرار دادن سوء استفاده کنه . محیط خونه
همانند دره ای بی انتها به نظر میرسید و آدمهای داخلش بی تفاوت . چند سالی گذشت اما محیط خونه آروم نشد بدتر شد . و من همیشه یک چیز مد نظرم بودو آن هم پیدا کردن ان  2 . تا وقایع مختلفی افتاد که به دلیل طولانی بودن مختصر مینویسم .   تا چند نفری درون زندگیم وارد شدن اما خیلی زود مثل همیشه میشد من و من  . اونها مقصر بودن قطعا آره مهرداد خیانت کردن دروغ میگفتن . سرکارت میزاشتن . صبر کن ترمز آیا حقی برای انتخاب کردن براشون گذاشتی . ؟ حالا جواب بده .حق و انتخاب لطفا بحثو سیاسی نکن  من هیچ حقی تو انتخابات ندارم . ای احمق میگم از دید اونها به خودت نگاه کردی چرا عمری با تو باشن ؟ براشون فایده ت چیه .؟  و....... پس ببین باز  مثل همیشه اگه همه شهر ور چرخ بزنیم سودی نداره جز اینکه بنزین اتومبیلم تمام بشه و تو هم فشارت بره بالا . بحث و تموم کن مهرداد .

 

صبر کن خیلی تند رفتی

 
آره شرمنده  سرعتش  زیاده 

 
نه باو. میگم   اونا  همون اول میتونستن راه خودشونو برن 

خنده داره  خوب مهرداد وقتی تو براشون راه و انتخاب کردی  اونا چاره ای
 نداشتن جز اینکه این بازی رو باهات ادامه بدن . دروغ . گفتن . کلک زدن  . سرکارت گذاشتن

وقتی تو مهره ها رو براشون چیدی اونا هم راهی جز بازی کردن البته به روش خودشون نداشتن

 
اینم در خونتون  : خواهشا مهرداد دیوونه بازی در نیار . فردا هم هر وقت خاستی برو کافی کلید  خودمو به ژیار دادم  .........


ساعت 11 شب گذشته چه صحنه مزخرف اما زیبا و خلوتی داره درون شهر قدم زدن . سری به نیمکت بزنم . ای نیمکت نامرد دو تا ی دیگه به روش نشستن و اون هم داره کیف میکنه  از کنارش فقط رد شدم اون هم از روی ناچاری سلامی کرد . حسی بود که یک وزنه 70 کیلوی با ارتفاع 180 سانتی که بین هوا و زمین معلقه . ساعت 2:30 درون خانه . صدای پدر بلند شد   فقط : در رو بستی ؟...........

 پ ن : جاهای خالی هیچ وقت پر شدنی نیست ............

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

آیینه . آینده /پیر مرد مشتری کافی .............

  ساعتهای 6:30 پیرمرد   وارد کافی شد و نیما : . بچه ها کجایین .
 
مهرداد من میرم نمایشگاه هر چند اوضاع اتومبیها دست کمی از کافی نداره .

 قیافه کاملا عادی داشت شیک پوش بود  کت و شلوار و مو هایی اتو کشیده

 عینکی ته استکانی بالای چشمش و ساعتی زنجیر دار متصل به آن و
 کفشهایی واکس زده . نزدیک میزش رفتم  . ناگفته نماند چند میز آنطرف تر عده ای نشسته بودن از مشتری ها که چشم قشنگ هم میانشان بود و برق چشمان زیباش همه جا رو کور کرده بود و باز با دیدنم تبسمی بر لبان خوشرنگش نشست . و من در جوابش اخم  همراه با تبسم . سافارش پیرمرد اتو کشیده تا نخورده رو گرفتم و براش بردم و سرش رو بالا کرد و منو خطاب قرار داد . لطفا اینجا بشینید .

مهرداد: آخه نمیشه  مشتری ها زیاد ن . چیزی میخاین در خدمتم (وا نکنه نه بابا خاک تو سرم چه فکریه :)   )

بله در خدمتم .

مرد مسن:  هیچی فقط دوست داشتم  کسی کنارم بشینه و فقط به حرفهام گوش بده

 مهرداد: ( برو عمو  چند سالیه خودم فقط حرفهای خودم میشنوم ) باشه بفرمایید . الان پسرم میاد دنبالم  ازتون میبخاوم اینجا شیک باشه . همه جا بدرخشه و همه چیز عالی باشه  همه چی بوی خوب بده .

مهرداد: (امروز از اون روزاست )  بوی خوب ؟ گلاب به روتون مگه ..........

 
مسن : نه قصد جسارت نداشتم آخه پسرم رو میخوام تو بهترین وضعیت ببینم . در ضمن این آهنگ  اصلا خوب نیست  ریتم ش برا اینجا مناسب نیست  . آخه جوان  امروز خصواصا مشتری  ها مظهر خالقی  گوش می ده ؟

 مهرداد:  ( فک کنم میخواد وسط کافی برقصه )

 در باز شد و جوانی اونو بلند کرد . اون رو برد داخل ماشین برای پرداخت
 صورت حساب برگشت . کنکاویم بهم اجازه نداد نپرسم .

میبخشین شما پسرشون هستین خیلی منتظرتون بود ؟

 نه نیستم یکم فراموشی داره اصلا ازدواج نکرده تنها آشناش من هستم  که ازش مراقبت  میکنم . هر روز برا دیدن دوستش یا فرزندش میره  یه جایی یا پارک یا ....... و به  امید واهی منتظر میشه  .........