۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

نور ....... تولدت مبارک بهترین نغمه زندگیم


خرامان روی برگ های رنگ پریده خزان زده  خشک روی سنگ فرش خیابان .
 تنها نت ناهمگون برگها گوش را نوازش می داد و جهت ش را نمیدانست خواست برگردد
 اما هوای شفق رسیده و خورشید رنگ پریده تشعشع کور سوی اندی که منعکس میکرد
 را باخته بود . راه برگشت حتی  مشعله ای در آن خود نمایی میکرد تا راه
 برگشت در پیش گیرد نبود

لنگ لنگان  به جلو پیش میرفت  البسه تنش را اگر توصیف کنم چنین بود
 چند دستبند و النگو در دستانش و انگشتر هایی بر انگشتهای جلوییش برق میزد کفشهای
 نایک شلوار لوله ای که ماتحتح بدنش را برجسته نشان میداد
 و سیوشرتی تیره  لبی قرمز و مژه هایی پر پشت و موهایی مثال خرمن زده یک طرف و دیگری نزده
با خویش زمزه کرد سهراب چرا گفت پشت دریا شهری است
 اینجا نه قایقی است نه آب  و قایقش سوراخ
پرسشهایش از خویش نابجا بود گویا هدفش ناکاوت کردن زمان بود
 هم ماضی هم استمراری
 باز به نقطه آغاز رسید تاریک بود . پله ها را پیمود
تا صبح باز انتظار کشید چند سال بود وضع به  همین منوال پیش میرفت
هر از گاهی پشت پنجره که شیشه اش را بخار سرمای بیرون  گرفته و غبار آلود
 کرده بود نگاهی مینداخت اما صبح و شب و روزش یکی بود همه جا تاریک فقط جای انگشتانش
روی شیشه اطاق مشخص می شد همراه چند قطره خون روی یک ملافه که چند
 سالی بود همان گوشه اطاق نقش بسته بود شاید یک جور تداعی گذشته شایدم آینه ای از درون
نمی دانم  پشتش حسرت بود اما نه زیاد
بعده مدتها پلکهایش سنگین شد  چشمانش را بست چند صباحی
 نگذشته که تاریکی چند ساله  را دید

که اندکی روشن میشود . درخشش  نور  خواب چند ساله را از سرش پراند
  مثال  سراسیمه به سمت نور رفت که داشت اندکی دور میشد صدایش زد
 باورش نمیشد نور بعده مدتها به واقعیت مبدل شد پاسخش داد
 او نور را با تمام گرما و درخشش در بر گرفت


پ ن: محتاج عطایم و گــدای کــویت بنما گل رخســار و قد دلجویت