۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

کریسمس 2014 شب یلدا// بابانوئل / متفاوت..............!




صورتش را تا  اخبیه  به پیرایه ای شگفت آراسته بود

نه به مثال شب های ماضی اخر این  تاریکی و این آسوده خیالی همین

یک شب است بی فرجام عاقبت لخت لخت و پای کشان و لنگان لنگان

خیابان را که سم کوبی روزگار جافی و مردمان غدار به دیده بود میپیمود

چند تن از کنارش راهوار بگذشتند

و خو درا بر بام همسایه انداختند راستش نمی دانم

قصد و مقصود ساه پوشان سیاه نصبان در آن تاریکی که تنها ورشناییش ماهتاب

 4 بود چه میکردند ء در این شب مقمر پاسبانی از دور نمایان میشد که با چماق

که ماتحتش را میخاراند لنگ لنگان پیش می آمد

آغز سحنش با وی چنین بود : کیستی و در پی چیستی بدین ظلمات ؟

از این سوال در گذر خود هم نمی دانم راه را گم کرده ام

باز پرسیدنش گرفت: ناهمگون و افتان و خیزان میروی ؟

تاریکی است جناب مفتش

پسبان گلویی صاف کرد  پاسخم رابده ای شبابیز

راستش در سال یک بار بدین سان پشت دیوارهای توانگر

 بیستادمی و ماهتاب را نگاه کردمی و با وی افسونی خواندمی

و نفوذ سماء در پیشم روشن گردد

بهالحال صورت را نمیبندم و صورتاین برایم آشکار گردد

ولی زنهار یک سال و همین یک شب و انتظار و باز فردا  روشناییش تا

آدینه سال بعد در قفای چره گلگون و خندان پنهان میگردمی

پسابان: اما ظن من به تو فرو ننهاد ای شبگیر تار  از تو میگذرم

 ولی کارت به مثال میخی بر سنگ نهادن است

راهش را در تنگنای معبر در پیش گرفت اطرافش خانه هایی 

که تا فلک با سنگ رخام  پوشیده شده بودن یک سردی درونشان موج میزد

به سوی افق بلند خرامید و نقابش را به ظلام بپوشاند

خاست تا اخبیه را تهذلیب کند با ّ برفهای یخ شده چون نومید شد

 ادامه به مثال سالهای گذشته

هیونان و خوکان صدایشان به گوش میرسد که دارن مرغ خوش آواز

روی درخت را تکه تکه میکنند راه دراز و مقصود خود را در چتر 

ظلمات  پناهن نهاده باید رفت شبی بلند و سرد . دانه های برفیرایه

 را از صورتش به زمین گستراندد . شبیه خون بود !

زاهدانی دید که از چند کنشت و دیر و مس جد و خانقاه 

برون آمدند ء زاهدی را دید به دور از جماعت و بدور از مرائیان

 روزگار جامه ای خلق بر تن رخساری روشن و محاسنی بلند که 

بر روی   برویایی خلق دارد زیر لب زمزه ای سرم میزند و بعد

 زمزمه  نی را بر لب نهاد و صدای نی موی را برتن سیخ کرد در

 ان سرما که جنبنده ای به چشم نمیخورد چنین وضعی و چنین جامه 

و حالتی ء برایش جالب بود او بابانوئل است که در شب یلدا 

نی را چنان سوزناک مینوازد ؟

متنکر به پیش رفت ء چشمانش نمیدیش مشعله  و شمعی

 نبود ولی صدای نی

را در پیش گرفت

چراغ را که درسبویی خاموش نهد بود روشن کرد

 پیشش نشست صدای نی

اورا در آن اول دی به جاهایی میبرد که چند قطره اشک

 که بی ملاحظه صوراتش را نم داد و برف زیر پاش را

 ّ کرد ء از دست به جیبش برد .

درویش صدای نی را خاموش کرد و زیر لب گفت: صعبا

 زرو سیم این فانی دیار مثال شوخ بدن است ولاغیر

پاسخ درویش را داد : نه ای پارسا دستمالی بر صورت 

نهم تا رخسارم را از گرد وخاک و سرما رها سازم

 زاهد: بر سرای در رسین کاری بس ناممکن و راهش 

سنگلاخ و راه رفتن  در آن ناممکن

هر چند ناممکن سخن گفتن در آن دیار کاری ست آسان !

 بودند که یک شبه 7 وادی را درنوردیدند و باز بودنند کسانی

 که 100 ساله به در سرای باب اول نرسیده   این فنا را ترک گفتند

زاهد باز بر زمین خشک بنشست و صدای نی فضا را پر کرد

 و به اشارتی وی را گفت که از آن بارکه راه برود

 خواست سوالی دگر پرسد . نه  زاهد بود و نه مشعل فقط آواز

 نی فشای حزن انگیز را پر میکرد 

پ ن: یلدای امسال طولانی متفاوت 

پ ن: نوستالژی پر پیمان بچه بودیم  یلداهاش و برفهاش دوس داشتیم یک وضعی بود ..........

۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

hiv ایدز

با افزایش آمار مبتلایان به ویروس ایدز که روز به روز تلفات و مبتلایان ش بیش از 


پیش میشوند . نقش همه و کم کاری هایشان به خوبی به چشم میخوره جامه خانواده 

خود افراد و اینکه  این ویروس هم به تابوهای قبلی که بیماری نیستند اذافه کرد

با یکی قبلا دوست بودم از راه دور میشناختمش از مشتری های کافی بود قیافه ای نزار و نحیف با 

کوله باری اندوه پشت چره ای نگران . راستش زیاد در بندش نشدم 

وی را هم مثال مشتری های دگر کافی میدیدم . تا روزی 

نیما گفت ظرفهایی که استفاده کرده را بشکن و بنداز دور ؟

خطاب قرارش دادم آیا او ساحره س ورد میخاند چرا ظرفها که نو هستند 

شرح ماجرا که از اقوام هست و جریانش چنین است که او مبتلاس 

من هم خوره کنجکاوی بر  تنم رخنه کرد و یک قهوه +منویی که سفارش داده بود مهمانش کردم و او خودش را کمی عقب تر برد 

فضولی داشت جون مرگم میکرد 

از زندگی سلطان مابانه قبل بیماریش میگفت . و رابطه های آنچنانی و دوستهای به قول یارو پا منبری :) 

که یک روز تصادفی سخت و بستری شدندش در بیمارستان  همانا و دادن پیغام بیماریش به پدر چشم ورقلمبیده همانا . و گرفتن 

اتومبیلش همانا . خونه نشینشی همانا . طرد شدنش از دوستان همانا . حتی آن یارو که بیماری را با کمال محبت نثارش کرده بود 

ناگاه خود را میان دکتر و دارو  و حرف مردم که امان از حرف مردم دیده بود . ترک تحصیلیش هم نوعی تراژدی بود 

که شرح ماوقه اش داستان  امیر ارسلان را در پی خواهد  داشت و وقت من هم  ضیغ و اندک  

میگفت یارو که قلا ها خودش رو خلاص کرده و وی هم همین کار را در سر میپرورانید 

من هم در لباس یک مادر ترزا  وارد شده و او را مورد دلداری که این راهش نیست و از این حرفهای بزرگ 

گذشت . تا سحرگاهی اعلامیه اش را بر دست پسرکی دیدم که با چسب بر سر در چهار راه کافی 

میچسباند . تاسف بار این بود نوشته بود مرگ جوان ناکام بر اثر تصادف ...............

پ ن : این پ ن 2 رو کارشناسان گفتند نه من . با گران شدن کاندم وضع بدتر نشه خوبه

پ ن: انتقال از طریق  مادرزادی. تیغ و لوازم اصلاح آلوده .خون و انتقال خون آلوده . سرنگ آلوده . خالکوبی و ..........

آمیزش دهانی و 

ارتباط مقعدی بر خلاف تصور عمومی٬ تنها يک رابطه جنسی بين مردان همجنسگرا نيست. 
بدلیل اینکه٬ خطر انتقال اچ آي وي در تماس مقعدی در مقایسه با سایر راههای تماس جنسی، بالاترین خطر را به همراه دارد ، توصیه می شود در صورت انتخاب آن٬ حتماً محافظت های بهداشتی و احتياط های جانبی لازم صورت بگيرد. 

بر اساس آمار، انتقال اچ آي وي از طريق رابطه مقعدی، بالاترين ميزان درصد خطر انتقال را به خود اختصاص می دهد. در بين افراد آلوده از طريق آميزش جنسی، مردان همجنسگرايی که به رابطه مقعدی گرايش دارند، بيشترين قربانيان اين ويروس را تشکيل می دهند. 


• ديواره داخ• از طرفی، حلقه خروجی جداره مقعد به دليل اينکه قابليت ارتجاعی و انعطاف پذيری لازم برای نزديکی را ندارد، در نتيجه احتمال خراش برداشتن و خون ريزی آن بسيار بالا می باشد. اين خراش ها و بريدگی ها اغلب بسيار ريز می باشد و معمولاً با چشم غير مسلح قابل ديدن نيستند. لی مقعد٬ قابليت جذب مستقيم مواد و انتقال مستقيم آن به خون را دارد. 


• همچنين، نوک آلت٬ احتمال دارد که دچار خراش در سطح گردد که اين مورد خطر دريافت ويروس را در هر دو شریک جنسی افزايش می دهد. 

در اين نوع رابطه، مهم ترين خطری که اشخاص را تهديد می کند تماس خونی مستقيم و همچنين مايعات درونی بدن با خون شريک جنسی می باشد که در صورت آلوده بودن هر يک از شرکای جنسی، احتمال سرايت اچ آي وي به شريک سالم وجود دارد. 

از استفاده همزمان مواد چرب کننده، روغن، مواد ضد عفونی کننده پزشکی (لوسيون) و مواد ديگر مانند وازلين برای چرب تر کردن کاندوم خودداری کنيد. اين مواد می توانند کاندوم را سوراخ و يا پاره کنند. تنها از ژل ها يا کرم های مخصوص و يا اسپرم کش های مکمل مخصوص که در داروخانه ها قابل دسترسی است استفاده کنيد. 

مواردی که می تواند ميزان خطر را کاهش دهد: 

توصيه اکيد به استفاده از کاندوم می گردد. 

دومين توصيه رعايت بهداشت و شستشوی کامل و دقيق بدن به خصوص اعضای جنسی می باشد. 

توصيه بعدی استفاده از مواد نرم کننده و ليز کننده می باشد. دقت کنيد که در صورت استفاده همزمان از کاندوم و مواد ليز کننده، از مواد روغنی ليزکننده مانند وازلين که از مشتقات نفتی تهيه می شوند، استفاده نکنيد . به دليل اينکه باعث سايدگی و پاره شدن کاندوم می شود، 


توصيه سوم: آرامش به هنگام انجام اين روش آميزش است. در صورتی که ماهيچه های مقعد سفت باشد احتمال پارگی و درد شديد وجود دارد که زخم و خونريزی باعث تماس مستقيم خونی و در نتيجه بالاتر رفتن خطر انتقال بيماری های مقاربتی سرايتی و از جمله اچ آي وي می شود.


احتمال انتقال از فرد مفعول اچ آي وي مثبت به فاعل سالم در صورتي امکانپذير است که فاعل در تماس با ترشحات جنسي (مايع مني يا ترشحات واژن) يا خون (خون عادت ماهانه يا زخمي در ناحيه تناسلي يا مقعدي) مفعول به بريدگي-زخم يا جراحت يا منطقه ملتهبي در دهان يا گلوي فرد فاعل برسد.

پوشش دهان و گلو در برابر عفونتهاي ويروسي (همانند اچ آي وي) بسيار مقاوم است و اگر فرد سالم باشد امکان انتقال محتمل نيست.



۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

نور ....... تولدت مبارک بهترین نغمه زندگیم


خرامان روی برگ های رنگ پریده خزان زده  خشک روی سنگ فرش خیابان .
 تنها نت ناهمگون برگها گوش را نوازش می داد و جهت ش را نمیدانست خواست برگردد
 اما هوای شفق رسیده و خورشید رنگ پریده تشعشع کور سوی اندی که منعکس میکرد
 را باخته بود . راه برگشت حتی  مشعله ای در آن خود نمایی میکرد تا راه
 برگشت در پیش گیرد نبود

لنگ لنگان  به جلو پیش میرفت  البسه تنش را اگر توصیف کنم چنین بود
 چند دستبند و النگو در دستانش و انگشتر هایی بر انگشتهای جلوییش برق میزد کفشهای
 نایک شلوار لوله ای که ماتحتح بدنش را برجسته نشان میداد
 و سیوشرتی تیره  لبی قرمز و مژه هایی پر پشت و موهایی مثال خرمن زده یک طرف و دیگری نزده
با خویش زمزه کرد سهراب چرا گفت پشت دریا شهری است
 اینجا نه قایقی است نه آب  و قایقش سوراخ
پرسشهایش از خویش نابجا بود گویا هدفش ناکاوت کردن زمان بود
 هم ماضی هم استمراری
 باز به نقطه آغاز رسید تاریک بود . پله ها را پیمود
تا صبح باز انتظار کشید چند سال بود وضع به  همین منوال پیش میرفت
هر از گاهی پشت پنجره که شیشه اش را بخار سرمای بیرون  گرفته و غبار آلود
 کرده بود نگاهی مینداخت اما صبح و شب و روزش یکی بود همه جا تاریک فقط جای انگشتانش
روی شیشه اطاق مشخص می شد همراه چند قطره خون روی یک ملافه که چند
 سالی بود همان گوشه اطاق نقش بسته بود شاید یک جور تداعی گذشته شایدم آینه ای از درون
نمی دانم  پشتش حسرت بود اما نه زیاد
بعده مدتها پلکهایش سنگین شد  چشمانش را بست چند صباحی
 نگذشته که تاریکی چند ساله  را دید

که اندکی روشن میشود . درخشش  نور  خواب چند ساله را از سرش پراند
  مثال  سراسیمه به سمت نور رفت که داشت اندکی دور میشد صدایش زد
 باورش نمیشد نور بعده مدتها به واقعیت مبدل شد پاسخش داد
 او نور را با تمام گرما و درخشش در بر گرفت


پ ن: محتاج عطایم و گــدای کــویت بنما گل رخســار و قد دلجویت


۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

برای آمدنت ........ عشق بین من و تو تا نداره .........



زندگی با تو معنی دگر خواهد داشت . صبر کردن ها ءشب نخوابی ها . کابوس های متوالی ءغروب های پی در پی جمعه و نگاهی مایوس به در  اطاق ء سال هایی که به تنهایی گذشتند پاییزهایی که صدای خش خش برگ ها طنین انداز هم گوش نواز و هم گوش خراش بودند نیمکتی که رویش را خاطره و برگ و غبار و نفرت گرفته بود . حسرت های شباتنه و باز منتایی که خون و اشک را بر خود میدید و پتویی با لکه های قهو ای . اینها گذشتند . صبر بود صبر . فلاش بکی به عقب :کسانی که خیلی وقت پیش پل ساختن و رفتند و دلفریب زیبا اما گذرا بودند قصد ماندن نداشتند فقط برایشان تففننو بازی بیش نبودم . اما این بازی یک طرفه بود باخت برای من همیشگی و بدون برد وای این حرفها این مطلب جایز نیست چون تو بهترین ترنم هستی درو ن زندگیم آمدی  . با تو بودن نفس کشیدن معنای دگر خواهد داشت

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

خش خش /صدای پاییز . .........


روایتی ازراوی :

دقیقا نمیدانم اما آفتاب آن روز به مثال دیروز و پر یروز و رو.ز های دگر از پس بام افتاده بود اما هنوز کاملا سیاه نشده بود . لامپهای تیرک های چراغ برق کم نور خیابان ها و کوچه های غبار گرفته نکبت بار را با کور سوی کمشان روشن کرده بودند . نسیمی وزیدن گرفت صورتش را نوازش داد سردش شد هر چند همیشه سرمای در نهانش بود  دستانش را درون شلوارر جین تنگ تا آخر فرو برد ء چه شد به همین زودی گذشت همین چند وقت پیش بود عرق ریزان به مثال سمندرهای گالاپاگوس بر روی سنگ فرش خیابان زیر گرمای طاقت فرسا راه میرفتیم آه چه زود میگذره همه چی . صدای خش خش  برگ های نارنجی  و زرد کم رنگ زیر پایش  گوشش را نوازش میداد سمفونی روی سنگ فرش خیابان حزن انگیز اما اذت بخش  .روی نیمکت همیشگی نشست دلش میخاست گریه کند اما نتاونست لبخندی احمقانه گونه هایش را برجسته کرد . با خود زمزه کرد نه نمیخام باز برم سراغش ء نه افکار لعنتی سرجایتان باستید . از کنارش میگذشتند کسانی که دستشان درون دستهای همدیگه هست یا با تمسخری از جلویش میگذشتند بلند شد  دیگر بار همه جا سیاه شد و باز صدای سمفونی خش خش برگ های خشک . درون کوچه صدای آهنگی گمان کنم از کورش یغمایی برگ پاییز باز نیشش را همراه ناراحتی باز کرد . نگاهش به درختی افتاد که  به چه راحتی برگ های زرد رو از تنش دور میندازه و اما برگ های سبز را نگهداری میکند و با نوازش اونها رو  در برابر باد و بوران حفظ صدای جیغ برگ نارنجی وحشتناک بود که با سیلی های باد  به اطراف چرخ میخورد . اما درخت میخندید و با برگهای سبزش خوش بود . نفرت سراغش آمد  اما صبر کرد به نزدیکی برگ خشک نارنجی رفت برگ زرد وی را خطاب قرار داد صبر کن پسر من تا چند وقت پیش به وی تنفس میرساندم همه کار برایش میکردم اما اکنون  قیافه ات پیداست تو هم مثل منی پس برای اخرین باز ازت یک خواهش دارم با کفشهای آلستاری که پوشیدی  از رویم رد شو تحمل سیلی باد رو یکی ندارم ..............


۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

پست شخصی متاسفانه جواب عده ای . و در مورد همایون ! قضاوت ..........

خوشم نمیاد وبلاگ  جای این حرفها بشه یاد زنای فامیل میوفتم  اما

در مورد پست قبل . اول داداشای گلم ممنونم اما  مسولیت گردنه  راوی بود نه من !

و در پاسخ عده ای  فورا مثل همه کارها عجولانه پرونده شخصی رو بدون حاضر بودن بستن و حکم صادر کردن

و در مطالب مختلف و جاهای گوناگون  مورد رنجش همایون شدند .

مثاسفم تا این جور طرز تفکر هست چرخ ترقی  از حرکت باز می ایستد و مثل همیشه درجا زدن همانا و عقب افتادگی همانا

همایون از اقوام نیما صاحب کار بنده و ساکن تهران و از دوستان یکی از پسردایی های بنده در تهرانه

و.آخه جای سخن بعضی باقی نمیزارن اینکه هر کی سلام علیک طرف کرد حتما یک سر و سری باهاش داره

خودمم خنده م میگیره  اولی واجب بود چون خیلی توی نظرات در بلاگ و صفحه ش بهش توهین کرده بودن

این فقط درر دفاع از پسری بیگناه بود همین

پ ن: در دنیایی که به دور از داوری مانده و هیچ کس بیگناه نیست قاوت کردن در مورد دیگران کاری شنیع به نظر میرسد


پ ن: سنگ ساروج را به عیار طلا محک زدن کار صفیحان است و لاغیر .............

۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

خوشبختی ...!

راوی میگه :



باز راه میرفت نمیدانم به کجا ء حدود 70 کیلو و قدی 180 سانت لاغر و تکیده با چند برآمدگی روی بازوی چپش نگاهای ذهن های کنجکاو را که درنگی کوتاه میکردند و هر کدام یا نیشخند یا با چشمانشان میگفتند طفلکی را به خود وا میداشت . تاریکی و خلوت  گمان کنم خیلی میپسندد چون سرش را بالا گرفت تبسمی تلخ گونه نثار جیر جیرک روی اسفالت کرد که داشت کنسرت شبانه اش را اجرا میکرد . گذشته عذابش میدهد اما او این شکنجه را نوازش میداند . عذاب هایش پشت سر هم اما به
آنها خو گرفته بود در اطاق تارکی که لامپهایش فقط چند بار روشن شدن  .همیشه تا لحظه اخر به سمت روشنی میرود ما باز روشنی پشت سرش و تاریکی در روبه روست . شاید هزینه  ای برای ماندن ! دیدن چهر ه اش هنگام تاریک شدن روشنایی دیدن دارد . باز دوباره  راه را در پیش میگیرد راه رفتن در سنگلاخی پر از چاه و چاله و هر چند بار هم  تاریکی سقلمبه ای نثارش میکند و با باسن پهن زمین میشود دستانش بر زمین مینهد  دستانش را گزنده ای از روی طبیعت ذاتیش میگزد . غم انگیز است اما او دانا به نظر میرسد . سوق دادن افکارش به سمت وسوی خاطرات خوش . دیگر مغز کارگر نیست قلب فرمان میدهد باز پیروزی برای تاریکی نه وی . این سرنوشت را باید قبول کرد ؟ راهی به سوی خوشبخیتی و آسایش نیست .اما او خداوند خویش است و خداهای کاذب درون ش را بیرون نهاد .خوشبختی همین است  حتی ماندن در تاریکی برای او دیدن تابش یک میلیونیووم ثانیه نور هم کافی بود . تا قلب و مغز و لبخندش یکی شود ............


پ ن: خیلیییییی وقته همه جا تاریکه ..................


۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

سایه .....


این چند سال را با لبخندی سپری کردیم و روزهایی که به مثال تابلویی به خود ایست دادن بهانه ای برای ادامه وجود نداشت و نداره  فقط یک صدا برایم آشنا به نظر میرسید آن هم  کج خیالی یا توهمی بیش نبود مدتی گذشت جانشینی برایش پیدا شد باز  قانون یکسان بود درنگی کوتاه و عبوری سریع داشت اما  احساسی ناشناس کمیتم را لنگ گذاشت و فقط گذر کردنشان و برخلاف میل باطن سوالها و جوابهایی بیپاسخ  چند باری هم خودخاسته این مسیر را میخواستم به آخر برسانم  و یک ایست دائمی ولی هر بار نشد  . مثالی چون امروز جمعه  از این کلمه و روز کلیشه وار متنفرم  همین یک هفته پیش بود غروب حزن انگیزش را با گیلاسی قرمز رنگ  بر بالشی که بوی اشک و خون و پتویی ملبس به چند لکه زرد  گشت . ! غروب امروز رو مثل همیشه  به سمت پارک همیشگی چند متر آنطرف منزل  رهسپار شدم .  خلوت بود باز یک حس مزخرف  آرامش بخش هم بود سراغم امد  چشمانم باز بود اما  صحنه تاریک شد صدایی بود آشنا  که داد میزد دوستت دارم  پشت بندش خر کیفی در وجودم و بعد دو سایه همدیگر رو در هم پیچیده بودند قیافه یکیشان آشنا بود خیال کردم مرا خطاب قرار داده دوستت دارم ولی .... داشتم وارد تجزیه و تحلیل میشدم  پیرمردی شانه راستم را فشار داد پسرم کجایی انگار بد جور رفتی خوب شد اومدم  وگر نه غرق میشدی .

ها  چیه چیزی شده .

نه فقط بگی مغازه فلان کجاست  .

دور شد ولی خاستم گردن  لاغرش را بشکنم آخر از سایه  میخاستم  بپرسم  خیلی چیزا رو و یکیش  اصلا این کلمه بکار نمیرفت و به همه نگی دوست دارم . و سوالهایی..........



رنگ آفتاب نارنجی میشد سنگینی امروزش رو به رخ کشید . پشتم رو بهش کردم و نزدیک خونه صدای عو عوی چیکو که وقت باز کردنش بود رسیده بود  . زنجیرش رو باز کردم  محکم تر از همیشه  بغللش گرفتم و گذشاتم  جای مخصوص دستشویی بره بعد    از روی صندل ها انگشتامو لیس میزد و مثل همیشه دستاشو روی سینه م و یک بوس محکم  نمی دانم  شاید تنها دلیل تشکر و محبتش  این بود گذاشتم خودشو که از صبح بسته بودم خالی کنه  همین خاستم برم داخل اما  در داخل کسی جز چند چشم که سالهاس فراموشم کردن و فراموش شدن انتظارمو نمیکش پس غروب جمعه تا 2 ساعت با چیکو  گذشت ...........



پ ن: کاش خیلی چیزا رو نمیخوندم و نمیدیدم !! باز هم .......

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

رمضان !!! باز کرکره کافی پایین 1 ماه بیکاری ............




هنوز  در باز بود  مشتریها در سایه خنکای نسیم کولر فلان مارک

داشتن با هم خوش و بش میکردن یکیشان تا آرنج انگشتش را تا بینی فرو کرده و بعد دست نامزدش را میفشارید

نامزدش هم  لبخندی ملیح این فشار دستت معلومه چقدر منو میخوای

پیرمرد نیچه ای هم داشت کافه مینوشید و روزنامه فلان رو ورق میزد و زیر لبش چیزهایی زمزمه میکرد

میز آن طرفی مهندس همیشه عصبانی با تلفنش حرف  که نه بیشتر شبیه ناله شتر ماده وقت زایمان بود با آن طرف خط میزد.

میز دیگر مرد میانسال با سیبیل هایی تاب خورده و خوشتیپ با بوی ادکلن مدل فرانسوی اما همیشه دم از عرفان میزد و تسوف !

سمت دیگه دختر ی که نوشیدنی را به آرامی سر میکشد و جای روبه رویش  دختر رفیقش نشسته بود  را نگاه میکرد اما  الان فقط خود او  نوشیدنی میخورد دختر آرامیست بر عکس مشتری های دیگه او هم تلفنی دارد مثل اکثر بی مخاطب

میز سمت راستی زیر قفس   جیتا کاسکوم و رامی یکی از قناری هام که تو کافی آویزون کردم  همان مرد بد دهن که از لطف و کرامتش نصیب جیتا شده و او هم با زبان وی حرف میزند

و میز کنار آکواریم  چند نفری هستند که بینشان باز چشمان آبی با مو های مشکی خود نمایی میکند  ناگهان سقلمبه ای مرا به خود می آورد  نیما با اخمی همیشگی الو کجایی با ما باش آسمونا خبری نیست  نمایشگاه و همینجور با اون همه اتومبیل رها نکردم جلسه بزارم سر کار آقا با جامبو جت آسمون و سیر بکنی

وارد محاوره بشم معذرت میدانم اکثرا مخالفن

نیما:  رمضانه و باید تعطیل کنیم

کامی: پس ما چیکار کنیم
نیما: منو !

ژیار همون پسر لال : فقط سرشو پایین انداخت

ایلیا و مهیار دوقولو ها : پسر عمو نیما ما که فقط تعطیلات تابستانی هستیم و باید پول جمع کنیم  تفلنامونو عوض کنیم

نیما: الو منتظرم تو چی میخوای

مهرداد : برام فرقی نداره خیلی وقته بیتفاوتم نسبت به همه چی

نیما: تو همون بهتر حرف نزنی من چی میپرسم تو باز میخوای فلسفه ببافی

کامی: اصا یه فکری هممون میایم نمیاشگاه

نیما: اتومبیلها خودشون مشتری نداره 5 نفرم بببرم چیکار

مهرداد: شب مشتریاشم بیشترن

نیما: برا حدود 2 الی 3 ساعت اونم  یکی بیاد بگه فسق و فجور میکنید تا این موقع بازه !

مهرداد: نرگس کوچولو این یک ماه آواره میشه بساط گل فروشیش و نمیتونه جایی جز کافی پهن کنه

نیما: داداشش تو نمایشگاس  سند رد و بدل میکنه برام ماشین ارو میشوره هواشو دارم

کامی: قاچاقی باز کن روزا

نیما: همین مونده تا باسن بشینم حکم  اجرا کنن  چند تا قبر بکنم

مهرداد: بریم مسافرت همگی

کامی :خوبه ولی پول میخواد نیما هم از خداشه 1 ماه تعطیل کنه
نیما: مهرداد  پدر عاشقی بره گم شه بیفایده س با شما بحث کردن .

و خیلی گفتگو ها و تیکه پروکنی هایی که جاش نیست

همه مشتریها یک به یک رفتند چشم آبی و دوستانشون آخر سر رفتند کامی رو خطاب  قرار داد . این 1 ماه نیستین ؟
و نگاهی مثل همیشه همراه اخم یک تبسم نثارش نه شاید شبها  . کامی: شایدم مسافرت .

نفسی سرد کشید .........


پ ن: اگه یک  مسافر تابستونی بیاد این جا تشنه ش بشه گرسنه ش بشه یا گلاب به رو ماهتون از اون حرفها ............

پ ن 2: چقدر زیبا میخونه  معین که میگه سفر کردم که از یادم بری ..........




۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

دیشب 16 تیر یکشنبه. تراکنش!. سد/رویاهایی چون کابوس /خستگی /



مثل همیشه تاریک بود  تنها فضا رو کور سوی نوری پت  پت کنان از دور چشمان ش رو به سمت خویش هدایت میکرد   مثل همیشه بدون دلیل  بود راه رفتنش به سمت تیر چراغ برق راه افتاد  زیر نور  کم سوی لامپ وی را دید صدای قه قهه اش مثل همیشه بلند بود  تبسمی بر لبهایش نشست  اما لحظه ای درنگ کرد  قهقه برای او نبود برای کنار دستیش بود که داشتن با  هم  قول و قرار میبستن . دنبال تبسم روی صورتش گشت باز درنگ و با خود پچ پچ کنان گفت اینبار به سرعت گذشت نیامده رفت !  دستانش را تا ته درون جیب شلورش کرد و آسفالت خیابان را با آب دهن غسل داد . سر خر را کج کرد درون تاریکی دیگری فرو رفت   با اینکه این خیابان  برعکس آن  قسمت که آن دو داشتن زیر نور چراغ قول و قرار  میبستن و با هم خوش بودن و غرق در بوسه . ساعت 4 صبح گذشته بود  پاسبان و باتومش  از کنارش رد شدند میشناختنش اما او  چشمانش آسفالت خیابان بود و  بی اهمیت گذشت .  دلش میخواست  مزه تلخ دهانش شیرین شود . حال عجیبی بود معذرت حال عجیبی داشت  پیام های روی تلفنش را  زیر و رو میکرد همش  او همان صاحب خنده همشان آخر جمله دوست دارم .  پیامها را پاک کرد و تلفن بی مخاطب را خاست  زیر پا له کند. یک لحظه یک جمله را بخاطر آورد  . جمله 5 سال پیش . شب عروسی دوست یا ء بگذریم .  مرد کوری که داشت با نزدیک شدن صبح  بساط سیگار فروشیش راه مینداخت با بوییدن هوا خندید و گفت بوی ادکلن آشناست اما دیر به دیر اینجا میای بازه چی شده یک شکست یا ......


کور را خطاب قرار داد: خوش به حالت با اینکه دلم میسوزه 



کور برآشفت : حواست باشه ترحم نکنی



اون .......: نه  چون  خودم بخاطر ترحم میان  و زود میرن از ترحم بدم میا . و یک چیز مهم دوست ندارم مانع و سدی بین دو نفر باشم د فقط اینکه  کافیه بو بکنی یا صدایی رو بشنوی همه چیز رو خوب  از هم تمییز میدی . سیگار خوب داری حالم بده




کور: تو که چند سال پیش اومدی سیگاری نبودی  گه گاهی توتون قلیون  میگرفتی یا توتون پیپ



.............: آره حق با توئه اما حسی بهم میگه  احتیاج دارم ولی بیخیال . 


کور: داری میری چیزی رو خوب بدون لازم نیست کور باشی یا خوب بو کنی و صدا ها رو تشخیص بدی  فقط کافیه فهم و درک داشته باشی 


پ ن1: بیخیال همه چی شدن و رفتن و .........
 
پ ن2: آرامشی در کار نیست سراب ها در پیش ن 


پ ن : در دسترس نبودن هم شاید برا مدتی یک صدم خاطری آسوده بیاره !


پ ن4: برا مدتی نبودن شاید خستگی این شکست چند روزه را از جان برهاند



پ ن: سفر  .........

 

۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

پوچ.... تیکه از فلسفه . باز فلسفه مهرداد.........



تا به این حد نزدیک ش نبود اما باز یک ر.یا بود گویی اهمیت انسانی در فضا و زمان خود را گم کرده . نگاهی غضب آلود و دندانهایی که صدایشان  بلند شدند در اثر ساییدن و باز همان نگاه اینبار پر از کینه و نفرت که او دور شد دور   دور تر . این اهنگ تکراری ست برای وی این نگاهای دور  یک عذاب همیشگی اما باز راهش را ادامه میدهد ؟ او این بار با ساتهزا میپذیرد ولی به جلو حرکتش را با  بدنی پر از نفرت و خوشحالی ! به حرکتش ادامه میدهد شاید یک چیز نسخه پیشرویش باشد جمله همیشگی او . او؟ مجهول مثل خود وی که  باز ادامه میدهد . اینبار میخندد و با تنی آزرده  پیش میرود او نکته پوچی را دریافته . شاید !دریافته با شکنجه اش و عذابش  عشق بازی کند  او اکنون خوشبخت است . نگاهی کوتاه و مختصر به عقب   اتفاقات گذشته  خمیره او نو شکل داده پس بار دگر نگاهی به جلو و اینبار لبخندی بر لب ناگزیر میپذیرد نقطه مبهم جلو بدبختیش نیست شاید کوره راهی برای  خوشبختی. همه چیز با مرگش خاتمه میابد . چه کسی می داند چند قدم آنسو تر چه اتفاقی خواهد افتاد .......


پ ن:آدمی و رنج....................
 
پ ن:قصد نداشتم  باز  از  تناقض بنویسم شایدم یکی از علتهای 
تغییر رشته م از این همه تناقض و پر از موهومات به رشته  کاپیوتر  همین بود.

۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

فیس بوک : هر جا بریم به ویرانه مبدل میکنیم. چند کیلوی: فک کنم قصابه . قدت . رنگت . ........

دیشب ایمیل م رو بررسی میکردم که ایمیل یکی از دوستان قدیمی که الان 

در آنسوی آبها با دوستش !  که نوشته بود امشب بیا فیس بوک تو گپ  ما دو تا 

رو ببین و صفحه جفتمون که کلا یکیه ! رو لایک  کن . خیلی وقت بود صفحه مو باز نکرده بودم چون  همون آدمایی 

که تو چت رومای یاهو رو پر کرده بوند و اسم خودشون جی

 نامیده بودن همونجا پلاسن 

حالا با عکسایی که توی 50 پیج میبینیم . یا اسمای آنچنانی  پروفایل و ......... 

وقتی برات پیغام میزارن  اصل بده چند کیلویی قدت چقدره . یاد 9 سال پیش میفتم و دفترچه خدمت . انگار یا قصابن  یا  مامور آمار . 

و سوالهایی مثل : چند سانته ؟ (معذرت ) . رنگت . رنگ چشمات . شرت چی میپوشی . روزا چه لباسی شبها چه لباسی ! غذا چی میخوری که اکثرا جوابم اینه کاه یونجه . خرزهره . :) و وقتی روی پیغامی کامنت میزارم جوابای پایینیش مثل دیشب چند نفری جملات گاندی رو کپی پاست کرده بوند یا چگوارا که اصلا ربطی به موضوع نداشت . چند وقت پیش عکس دو پسر رو که همو فقط بوسیده بودند رو اشتراک گذاشته بودم زیرش یکی نوشته بود .  یکی شماره داده بود و یکی گفته بود من مکان دارم  برا امشب ونک خیابان ........ و جوابم این بود با کمال احترام بدون هیچ بی احترامی تهران نیستم غرب کشور ساکنم . و جواب داده بود برو گم شو شهرستانی ......... (بوق)
نمونه کوچولو برا خنده البته یکم تلخ : یکی زیر نگاره ال ج ب سخنی از انیشتین نقل کرده بود نوشته بود هدایت !! 

پ ن: از ماست که بر ماست .............
پ ن2: بعضی وقتا بهتره خاموش موند ...........
 

 

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

خوابیدن زیر نور ستاره ها ....... یه مطلبی اینو خواستم تو پست بنویسم اما چون مهم نیست و ارزشی هم نداره و وقت گرانبهاتون رو میگیره اینجا اشاره ای بکنم آمار بازدید کننده مینویسه از ایران ؟ ! دمشون گرم لا اقل مخاطبی پیدا شد اینجا رو بخونه و باید خطاب بهشون بگم مطالب اینجا شخصیه . متعلق به هیچ چیز نیست مثل خودم . ولی بیخیال بگذریم .........



امشب زود تر از سر کار برگشتم آخه تابستونه . و طبق هر سال یا روی پشت بام رخت و خواب و میندازم ویا تخت و وسایلش توی حیاط . طبق همیشه مخالفت میشه اما عادیه . تنهایی وسایل تخت رو از زیر زمین بالا آوردم . بعده 2 ساعت چکش کاری و بهم زیختن اعصاب همسایه ها و اخم کردن چیکو که امشب برعکس همیشه از سر کار میام باش بازی نمیکنم و بستمش که شیطونی نکنه تمام شد . توی زیر زمین یک جعبه کوچلو پشت تخت که داشت خاک میخورد . و باز کنکاوی درشو باز کردم عجب نوستالژی یک دفتر مربوط به حدود 1370 کلاس اول دبستان  یک چشمم ناراحت و دیگری خوشحال یک حس خوب با بدن عرق کرده و خاک آلود روی خاک زیر زمین نشستم ورق زدم . (خودمونیم عجب دست خط ضایعی خاک تو سرت مهرداد) یعنی دوست داشتم  بازگردم از نو شروع کنم  چه روزگاری  بود همه خوش بودن سگ و گرگ و بره با هم توروم بازی میکردند ! داشتم باز تو افکار غرق میشدم که چیکو پار کرد رفتم بالا با چشماش التماس میکرد بام بازی کن . یک اخم  نثارش کردم ولی دلم براش سوخت  کارای تخت که تمام شد و آوردن رخت و خواب و پشه بند  با اون سپری شد . باز بعده حمام امشب بین دوراهی م برم پشت بام نه همین جا توی حیاط  .گوش دادن آهنگ میچسبه  با دیدن ستاره ها ....... 



پ ن: شاید  ستاره دور باشه اما دیدن چشمکش از این راه دور باز زیباست ......

۱۳۹۲ خرداد ۳۱, جمعه

دوش آب گرم............




همه هفته در انتظار  اومدن تعطیلی جمعه . هر  دیروز مثل امروز و فردا مثل امروز  یک ملال یک خستگی مفرد

 پنج شنبه شب میاد  داخل خونه سوت و کور بزنم بیرون مثل همیشه که از سر کار میام درون شهر هوف  و باز هوف راستش حوصله نیمکت هم ندارم  ساعت حدود1 میشه باز تکرار و رهسپار  خونه  هنوز فردا نشده باز لب و لوچه آویزان . برای غروبی که هنوز غروب مزخرف جمعه خیلیه  و باز این جمعه آمد و چشم بر هم زدنی گورشو گم کرد و مثل  همیشه سنگین تر از هفته های گذشته ش . روی صفحه نمایش یک پیام آن هم  پیام های تبلیغاتی .  من چم شده   فقط یک چیز میتونه این جمعه رو مثل همیشه تمام کنه اون هم  یک  دوش آب گرم .........

پ ن: بعضی وقتها دوش آب گرم تنها گرمایست تو رو لمس میکنه ..........!

۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

باز عصای شکسته اصلاحات بر .........

پ نوشت : یاد بیتی از ناصر خسرو افتادم دیشب 

عده ای خیابان ها رو بسته بودن شیرینی پخش میکردن  400 خط این پست رو در بیت ناصر خسرو خلاصه خواهم کرد 


ز شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کز بیم مور در دهن اژدها شدم.
 

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

اتمام امتحانات ......





وقت برگشتن نگاهی به آینه و سلامی کردم. وای این کی بود شبیه پشمک با این همه موی صورت یعنی این همه مدت توی امتحانات کافی میرفتم . برا همون بود مشتری چندششون میشد  که  سر میزشون برم تا به حال مهرداد به این شلختگی ........  حتی با پاشیدن عطر و ادکلن و خشبو کننده هم باز فرقی نمیکرد سر جلسه های امتحانی  کسی  شماره صندلی رو بپرسه حتی برا گرفتن چند سوال تقلب . شبیه وضعیت کنونیه  اوه اوه سیاسیش نکنم الان ........ بگذریم . آخه مثل این میمونه روی یک سطل زباله رو چند تا گل مصنوعی بزاری . ولی باز بوش از چند جای دیگه در میاد . نه اصلا  به جان چیکو که فقط اون برام تو این دنیا مونده  این مطلب حتی اجتماعی هم نیست چه رسد به سیا........ چون وقتی اجتماع خوشی و ناخوشی من براش مهم نباشه من هم مطقابلا . دیدین هر جور سکان رو هدایت کنم باز سمتش میره جاهای ناجور . آره بعده امتحان یک حمام میچسبه با کلی مواد موبر گلاب به رو ماهتون و چد تا ژیلت و یک بدن و صورت صیقل داده شده . همراه لوسیدن و از این حرفها . بعده حمام  جلوی آینه تیپ تابستان امسال چی باشه  فکر و فکر . سیبیل . نه بابا بهم نمیاد . ریش مزخرفه .  موی  بلند ...... نه همه شونو امتحان کردم موی کوتاه و صورت صیقل زده . ابرو ها چطور . تا حالا دست بهشون نزدم ولی خوب تغییبر خوبه یا همون اصلاحات  . ولی اگه زدی چشم و ابرو زخم کردی . .......

خوب نوبت لباس . تریپ مردونه ؟ نه تکراری. تریپ اسپورت نه تکراریه .و ....... معمولی خوبه شلوار جین این . تی شرت .  کفش؟  نه صندل  یه حلقه کوچولو انگشت پا و همراه حلقه های انگشتای دست . گردنبند فقط یکی .  بدون عطر نمیشه . و عینک . حالا راهی کافی .  کافی باز شلوغ بود سر میز ها چند نفری با هم گپ میزدن یا بهتره بگ م برا همدیگه چاخان میبافتن. کامی: هر از گاهی لبخندی میزد و پیامک روی  موبایل شو میخوند. و سرشو به سمت من چرخاند : مهرداد اس ام اس  نداری ؟. جوک .بی ادبی.  عشقی . فلسفی . غمگین . و .. ......
نه عزیزم  صندوق ورودی م مثل خدم خالیه .!

خوب گریه نکن -:دی  از پیامهای من انتخاب کن برا خودت بفرست !

برا عمه م بفرستم ولی بده ببینم چی داری

اوه اوه )))) ای شیطون  اینا چیه به قول یارو اخوفی یا آخوندکه این صور قیبحه و پیامکهای خلاف شرع چیه اخفی . خاک تو سرت )))

ولی  بعضی هاشون قشنگن خصوصا این پیام که میگه : 

پ ن : عمیق ترین  درد مردن نیست دل بستگی به کسیست که بدانی هست اما کنارت نیست .




۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

28 سالگی در امروز........


 
 

از سال های اولیه اش میگذرم  از زمان و مکان اون چون هنوز بین هردو گیر افتادم . 10 و 12 رو هم ازش عبور کرده بودم  خاطره ای تلخ و زشت 12 سالگی و پسری زخمی و همراه با کابوس های شبانه تجاوز  گروهی عده ای درون پارک همان 12 سالگی گرد پیری رخسارش  را سپید کرد افکار مبهم . مزه  آلتی که به زور در دهان تپانده شد . ترس از دانستن پدر و مادر اگه بفهمند  اگه دوست ! دوستی که نبود همسایه ای یا همکلاسی اگه بفهمند ان هم با جو شهر آفت زده سنت گرای در غرب. با خود زمزه میکرد چطور میشه خودم رو بکشم . اگه به معلمم بگم چی بیخیالش شاید اون هم مانند  آنها باشه و از این فرصت که نمیتومنم بگم که به زور منو مورد تعرض قرار دادن سوء استفاده کنه . محیط خونه
همانند دره ای بی انتها به نظر میرسید و آدمهای داخلش بی تفاوت . چند سالی گذشت اما محیط خونه آروم نشد بدتر شد . و من همیشه یک چیز مد نظرم بودو آن هم پیدا کردن ان  2 . تا وقایع مختلفی افتاد که به دلیل طولانی بودن مختصر مینویسم .   تا چند نفری درون زندگیم وارد شدن اما خیلی زود مثل همیشه میشد من و من  . اونها مقصر بودن قطعا آره مهرداد خیانت کردن دروغ میگفتن . سرکارت میزاشتن . صبر کن ترمز آیا حقی برای انتخاب کردن براشون گذاشتی . ؟ حالا جواب بده .حق و انتخاب لطفا بحثو سیاسی نکن  من هیچ حقی تو انتخابات ندارم . ای احمق میگم از دید اونها به خودت نگاه کردی چرا عمری با تو باشن ؟ براشون فایده ت چیه .؟  و....... پس ببین باز  مثل همیشه اگه همه شهر ور چرخ بزنیم سودی نداره جز اینکه بنزین اتومبیلم تمام بشه و تو هم فشارت بره بالا . بحث و تموم کن مهرداد .

 

صبر کن خیلی تند رفتی

 
آره شرمنده  سرعتش  زیاده 

 
نه باو. میگم   اونا  همون اول میتونستن راه خودشونو برن 

خنده داره  خوب مهرداد وقتی تو براشون راه و انتخاب کردی  اونا چاره ای
 نداشتن جز اینکه این بازی رو باهات ادامه بدن . دروغ . گفتن . کلک زدن  . سرکارت گذاشتن

وقتی تو مهره ها رو براشون چیدی اونا هم راهی جز بازی کردن البته به روش خودشون نداشتن

 
اینم در خونتون  : خواهشا مهرداد دیوونه بازی در نیار . فردا هم هر وقت خاستی برو کافی کلید  خودمو به ژیار دادم  .........


ساعت 11 شب گذشته چه صحنه مزخرف اما زیبا و خلوتی داره درون شهر قدم زدن . سری به نیمکت بزنم . ای نیمکت نامرد دو تا ی دیگه به روش نشستن و اون هم داره کیف میکنه  از کنارش فقط رد شدم اون هم از روی ناچاری سلامی کرد . حسی بود که یک وزنه 70 کیلوی با ارتفاع 180 سانتی که بین هوا و زمین معلقه . ساعت 2:30 درون خانه . صدای پدر بلند شد   فقط : در رو بستی ؟...........

 پ ن : جاهای خالی هیچ وقت پر شدنی نیست ............