۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

پست شخصی متاسفانه جواب عده ای . و در مورد همایون ! قضاوت ..........

خوشم نمیاد وبلاگ  جای این حرفها بشه یاد زنای فامیل میوفتم  اما

در مورد پست قبل . اول داداشای گلم ممنونم اما  مسولیت گردنه  راوی بود نه من !

و در پاسخ عده ای  فورا مثل همه کارها عجولانه پرونده شخصی رو بدون حاضر بودن بستن و حکم صادر کردن

و در مطالب مختلف و جاهای گوناگون  مورد رنجش همایون شدند .

مثاسفم تا این جور طرز تفکر هست چرخ ترقی  از حرکت باز می ایستد و مثل همیشه درجا زدن همانا و عقب افتادگی همانا

همایون از اقوام نیما صاحب کار بنده و ساکن تهران و از دوستان یکی از پسردایی های بنده در تهرانه

و.آخه جای سخن بعضی باقی نمیزارن اینکه هر کی سلام علیک طرف کرد حتما یک سر و سری باهاش داره

خودمم خنده م میگیره  اولی واجب بود چون خیلی توی نظرات در بلاگ و صفحه ش بهش توهین کرده بودن

این فقط درر دفاع از پسری بیگناه بود همین

پ ن: در دنیایی که به دور از داوری مانده و هیچ کس بیگناه نیست قاوت کردن در مورد دیگران کاری شنیع به نظر میرسد


پ ن: سنگ ساروج را به عیار طلا محک زدن کار صفیحان است و لاغیر .............

۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

خوشبختی ...!

راوی میگه :



باز راه میرفت نمیدانم به کجا ء حدود 70 کیلو و قدی 180 سانت لاغر و تکیده با چند برآمدگی روی بازوی چپش نگاهای ذهن های کنجکاو را که درنگی کوتاه میکردند و هر کدام یا نیشخند یا با چشمانشان میگفتند طفلکی را به خود وا میداشت . تاریکی و خلوت  گمان کنم خیلی میپسندد چون سرش را بالا گرفت تبسمی تلخ گونه نثار جیر جیرک روی اسفالت کرد که داشت کنسرت شبانه اش را اجرا میکرد . گذشته عذابش میدهد اما او این شکنجه را نوازش میداند . عذاب هایش پشت سر هم اما به
آنها خو گرفته بود در اطاق تارکی که لامپهایش فقط چند بار روشن شدن  .همیشه تا لحظه اخر به سمت روشنی میرود ما باز روشنی پشت سرش و تاریکی در روبه روست . شاید هزینه  ای برای ماندن ! دیدن چهر ه اش هنگام تاریک شدن روشنایی دیدن دارد . باز دوباره  راه را در پیش میگیرد راه رفتن در سنگلاخی پر از چاه و چاله و هر چند بار هم  تاریکی سقلمبه ای نثارش میکند و با باسن پهن زمین میشود دستانش بر زمین مینهد  دستانش را گزنده ای از روی طبیعت ذاتیش میگزد . غم انگیز است اما او دانا به نظر میرسد . سوق دادن افکارش به سمت وسوی خاطرات خوش . دیگر مغز کارگر نیست قلب فرمان میدهد باز پیروزی برای تاریکی نه وی . این سرنوشت را باید قبول کرد ؟ راهی به سوی خوشبخیتی و آسایش نیست .اما او خداوند خویش است و خداهای کاذب درون ش را بیرون نهاد .خوشبختی همین است  حتی ماندن در تاریکی برای او دیدن تابش یک میلیونیووم ثانیه نور هم کافی بود . تا قلب و مغز و لبخندش یکی شود ............


پ ن: خیلیییییی وقته همه جا تاریکه ..................