۱۳۹۲ اردیبهشت ۲, دوشنبه

کمبود دارو ..


 

مثل همیشه که داروهای کلیه که تمام میشن رفته بودم اونها
 رو بگیرم که باز یک صف بزرگ  از همه رنگ و باز بیرنگ 
 ولی بینمون یک چیز مشترک بود خرید دارو آن هم داروهای
 تضعیف کننده دستگاه ایمنی تا این پت پت اندک عضو پیوندی
 خاموش نشه . پشت میز پیش خوان  منشی که کارتهای  هوشمند
 رو میگرفت و از هر کدام مبلغی رو می ستاند و از این فاصله
 معلوم نبود اما از قیافه بیمارها میشد تصور کرد پیرمردی که
لطیفه تعریف میکرد توی صف بعده ملاقات با منشی که یک
 من آدامس در دهن ملچ ملوچ میکرد و با تلفن همراهش لاو
میترکوند با تلفن خیلی خوب و لبخند حرف میزد اما هر وقت
 بیمارها باهاش صحبت میکردند  دادی سرشان میزد و میگفت
 به من چه برو یقه فلان رییس رو بگیر . صحنه ای شبیه به
 صف گوسفندان ی بود که وارد آغل میشند . ناراحت نشو از
 این حرفم انسان ها گوسفندانی هستند که در پی شبان راه میروند
 شبانی که خود گوسفند شبان دگر است . بگذریم نوبت من
داشت فرا میرسید . پیر مرد جلوی من که داشت نوبتش میرسید
 دائم جیبهایش را بر انداز میکرد انگاری چیزی را گم کرده گاهی
 با آستین کتش پیشانی پر از خطوطش را پاک میکرد رنگ
 رخسارش پریده بود ولی معلوم بود انسان با کمالات و با
 شخصیتی است  ., پیرمرد که زمانی برای خودش  برو بیا داشته
. به قول قیمی ها گیوه ای به پاش نمونده !   الان داخل صف
داروهای پیوند جیبهای تهی اش را جستجو میکند در پی چند
 برگ اسکناس بی ارزش  پشت سرم پسری
 . خیلی زیبا  که  برای خود پیام میزند
 و آن طرف تر پیر زنی  با لباس هایی مندرس . و من؟! خوش
 ندارم خودمو معرفی کنم بنویسم هیچ بهتر است...... زمانی رویای
 فیلسوف شدن را در سر میپروراندم اما ترمز را کشیدم و از
 مغالطات و نظریات یک مشت پیر پاتال خودم را رهانیدم و به رشته
  نو  و به روز به قول جوانها کامپیوتر گرویدم نه آنقدر هم پیر
 نیستم در حدود 28 تا 30 سال اما در این شرایط  بگذریم از بحث
 خارج نشم . از مرد میانسال پرسیدم مشکلی هست .
با شرم پاسخ داد . نه ء فقط پسرم ماه قبل قیمت داروهای
پیوند این قدر زیاد نبود . یاد م رفت پول اندازه کافی همراه
 بیارم تو ماشینه الانم برم جامو تو صف میگیرن.

 .گفتم میپردازم . جواب داد: . نه من قبول نمیکنم
آخر خیلی
 زیاد شده . چقدر مگه باا رفته . بزار خودم
صحبت میکنم .
 آهای خانوم اون تلفنو بزار زمین  مردم منتظرن .
 جواب داد . با ایش : ایش چته آقا کارت و پول رو بده  دارو بگیر .

 
خانوم چه خبره قیمت داروها اینقدر رفته بالا . .

جواب : همینه میخوای بخر نمیخوای برو بیرون از صف .
 
درست صحبت کن  خانوم این داروها نه داروی سرما خوردگی
هستند نه آسپرین بچه اینا با جون بیمار بستگی دارن .

 
منشی : برو اطاق رییس . پیرمرد رو خر کش کردم و با خود نزد به اصطلاح رییس داروی بخش رفتم . که داشت مثل همه رییس ها توی جلسه/////..... . با یک حالتی طلبکارانه سلامو جواب داد . وضع پیرمرد رو توضیح دادم و اینکه بقیه مثل این
 هستن .  چند جمله اراجیف گفت .خاستم از طبقه بندازمش پایین اما باز خونسردی 
 
مانع شد  
پول پیرمرد و خودمو حساب کردم . اما جالبیش اینجا بود
 د اروهای همیشه نبودن . باز سراغ یک مسئولی توی بخش
 رفته که ردایی سفید بیشتر شبیه قصاب ها داشت . بادیدنش ناگاه
لبخند زدم داشت با دختری از بیمارها حرف میزد صحنه گوسفند
 وقصاب خودنمایی میکرد . ازش پرسیدم . که سر بالا پاسخ داد
 . نه مشکلی نیست  اینا مشابه هستن . و خروج از در داروخانه
بیمارستان چند نفر که داشتن به ضعم خود میتینگ راه
انداخته بودند که کدام نماینده بالا میره . آدامس رو از دهنم
 پرت کردم زمین و فقط خطاب قرارشان دادم اگه میخواین
برنده رو بدونین کیه سری به داخل بخش داروها بزنید .

 چند قدم از خیابان دور نشده بودم که برم از عابر بانک پول بکشم
 چون قرصها جیب ها را تکانده بودند . که پیرمد با اتومبیلش
بوق زد و ما رو سوار کرد و اون هم پول دارو ها ی خودشو
 رو حساب کرد . توی راه به من گفت از این بدتر نشه پسرم!
.  شب توی احبار داخل  چیزی میگه خارج نقیضش رو
اعلام میکنه . یکی میگه تحریم برای وارد دارو مانعی نداره یکی دیگه برعکس . نمونه اش رو دیدی توی صف اون پیر زن بدخت با گریه ها و ناله هاش با زبان کوردی دلم رو  به درد آورد .  چیزی بگو
و من مثل همیشه تبسمی بر لب آره درد با همجنس همنواس.........

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر